به نام خداوند مهر آفرین
سال 14094 اهورایی، 7037 میترایی، 3753 زرتشتی، 2573 کوروشی (شاهنشاهی) و 1394 خورشیدی


بنام خدا


سمسکنده اسیر بی توجهی دست اندرکاران محیط زیست

 



عارف درویش :

هر روز بدتر از دیروز هر سال بدتر از پارسال
نزدیکی‌های سارى به جنگلى می‌رسیم که پناهگاه حیات‌وحش سارى نام دارد. از میان این جنگل، راهی زیبایی شما را به روستاى زرین‌آباد فرا می‌خواند. راه را پى می‌گیریم، گویا به نادرست آمده‌ایم. خوب که نگاه می‌کنم می‌بینم، که درست آمده‌ایم. این چشم‌اندازی که دل می‌آزارد و بیشتر به یک زباله دانی می‌ماند، همان پناهگاه حیات‌وحش ساری است.
 از خودرو که  پیاده می‌شوم،  کمى آن‌سوتر هر چه که بخواهى پیدا می‌شود از شیشه، پلاستیک، آهن، لیوان‌های پلاستیکی، سرنگ، شیشه‌هاى دارویی خوراکى و ترریقى. هر چه پیشتر می‌روم زباله‌ها بیشتر می‌شوند و انگار نه انگار که اینجا جنگل است. زباله‌ها جاى خش‌خش دلنشین برگ‌ها را در زیر پا گرفته است.
خود خواهى‌ها و نا‌آگاهی‌ها را این‌جا انباشته است.
مکانی که در عکس گرفته شده از «گوگل» می‌بینید، به گفته‌ی یکی از بومیان این‌جا، ٢٠ سال محل دفن زباله‌هاى سارى بوده است.
این جنگل «سمسکنده» همانند دیگر جنگل‌های ایران بخت بدى دارد. ٢ سال است که دوستداران طبیعت به ساری می‌روند برای پاکسازی اما انگار نه انگار، هر روز بدتر از دیروز، هر سال بدتر از پارسال!
این جنگل در ١٤٠ کیلومتری ساری است، شاید همین دوری یکی از شوندهای(:دلایل) سرازیر شدن زباله‌های شهری در دل جنگل باشد. تفکیک نکردن زباله، گرانى سوخت، بی‌توجهی پیمانکار و در اولویت نبودن زیست‌بوم در نگاه دست‌اندرکاران و مسوولان از دیگر شوند‌های(:دلایل)، زباله‌دان شدن این جنگل است که روزی، روزگاری، زیبا بود.

 





ارسال توسط سورنا

بنام خدا

 

یکی از پادشاهان عمرش به سر آمد و دار فانی را بدرود گفت و به سوی عالم باقی شتافت چون وارث و جانشینی نداشت وصیت کرد بامداد نخستین روز پس از مرگش نخستین کسی که از دروازه ی شهر در آید تاج شاهی را بر سر وی نهند و کلیه ی اختیارات مملکت را به او واگذار کنند...

اتفاقا فردای آن روز؛ نخستین فردی که وارد شهر شد گدائی بود که در همه ی عمر مقداری پول اندوخته و لباسی کهنه و پاره که وصله بر وصله بود به تن داشت...

ارکان دولت و بزرگان وصیت شاه را به جای آوردند و کلیه خزائن و گنجینه ها به او تقدیم داشتند و او را از خاک مذلت بر داشتند و به تخت عزت و قدرت نشاندند.

پس از مدتی که درویش به مملکتداری مشغول بود به تدریج بعضی از امرای دولت سر از اطاعت و فرمانبرداری وی پیچیدند و پادشاهان ممالک همسایه نیز از هر طرف به کشور او تاختند.

درویش به مقاومت برخاست و چون دشمنان تعدادشان زیادتر و قوی تر بود به ناچار شکست خورد و بعضی از نواحی و برخی از شهرها از دست وی بدر رفت.

درویش از این جهت خسته خاطر و آرزده دل گشت...

در این هنگام یکی از دوستان سابقش که در حال درویشی رفیق سیر و سفر او بود به آن شهر وارد شد و یار جانی و برادر خود را در چنان مقام و مرتبه دید به نزدش شتافت و پس از ادای احترام و تبریک و درود و سلام گفت :

ای رفیق شفیق شکر خدای را که گلت از خار برآمد و خار از پایت بدر آمد ، بخت بلندت یاوری کرد و اقبال و سعادت رهبری؛تا بدین پایه رسیدی!

درویش پادشاه شده گفت : ای یار عزیز در عوض تبریک؛ تسلیت گوی آن دم که تو دیدی غم نانی داشتم و امروز تشویش جهانی!رنج خاطر و غم و غصه ام امروز در این مقام و مرتبه صدها برابر آن زمان و دورانی است که به اتفاق به گدائی مشغول بودیم و روزگار می گذراندیم...!

 

 

سخن روز : از نظر انسانها سگها حیواناتی با وفا ومفیدند ، ولی از نظر گرگها، سگها گرگ هایی بودند كه تن به خفت  بردگی سپردند تا در آسایش و رفاه زندگی كنند!!!

 





تاريخ : سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:درویش,,
ارسال توسط سورنا

بنام خدا

 

درویشی تهیدست از كنار باغ كریم خان زند عبور می‌كرد.

چشمش به شاه افتاد با دست اشاره‌ای به او کرد.

كریم خان دستور داد درویش را به درون باغ آوردند.

كریم خان گفت: این اشاره‌های تو برای چه بود؟

درویش گفت: نام من كریم است و نام تو هم كریم و خدا هم كریم. آن كریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟

كریم خان در حال كشیدن قلیان بود؛ گفت چه می‌خواهی؟

درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است.

چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان را بفروخت. خریدار قلیان كسی نبود جز كسی كه می‌خواست نزد كریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد. پس جیب درویش پر از سكه كرد و قلیان نزد كریم خان برد...

روزگاری سپری شد. درویش جهت تشكر نزد خان رفت.

ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به كریم خان زند كرد و گفت: نه من كریمم نه تو. كریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول كرد و قلیان تو هم سر جایش هست !!!

 

 

سخن روز : اگر کسی ترا آنطور که میخواهی دوست ندارد ، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد...مارکز  





تاريخ : شنبه 29 بهمن 1390برچسب:قلیان,درویش,کریم خان,تحفه,مارکز,,
ارسال توسط سورنا
ارسال توسط سورنا
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 78 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی