به نام خداوند مهر آفرین
سال 14094 اهورایی، 7037 میترایی، 3753 زرتشتی، 2573 کوروشی (شاهنشاهی) و 1394 خورشیدی


به نام خدا


شکارچی پرنده، سگ تازه ای خریده بود.

سگی که ویژگی منحصر به فردی داشت : این سگ می توانست روی آب راه برود!!! 

شکارچی وقتی این را دید نمی توانست باور کند و خیلی مشتاق بود که این را به دوستانش بگوید.

برای همین یکی از دوستانش را به شکار مرغابی در آبگیری آن اطراف دعوت کرد.

او و دوستش شکار را شروع کردند و چند مرغابی شکار کردند.

سپس به سگش دستور داد که مرغابی های شکار شده را جمع کند.

در تمام مدت چند ساعت شکار، سگ روی آب می دوید و مرغابی ها را جمع می کرد.

صاحب سگ انتظار داشت دوستش درباره این سگ شگفت انگیز نظری بدهد یا اظهار تعجب کند، اما دوستش چیزی نگفت.

در راه برگشت، او از دوستش پرسید آیا متوجه چیز عجیبی در مورد سگش شده است؟

دوستش پاسخ داد: «آره، در واقع، متوجه چیز غیرمعمولی شدم. سگ تو نمی تواند شنا کند!!!

بعضی از افراد همیشه به ابعاد و نکات منفی توجه دارند. روی وجوه منفی تیم های کاری متمرکز نشوید. با توجه به جنبه های مثبت و نقاط قوت، در کارکنان و تیم های کاری ایجاد انگیزه کنید. آیا شما با چنین افرادی همکار بوده اید؟!


سخن روز : انسان موجود عجيبی است ! اگر به او بگـوييد در آسمـان، يـكصد ميـليارد و نهصد و نود و نه ستاره وجود دارد بی چون و چرا می پـذيرد، اما اگر در پاركی بـبيند روی نيـمكـتی نوشته اند رنگی نشـويد بی درنگ انگشت خود را روی نیمکت می کـشد تا مـطمئـن شـود ! نیچه





تاريخ : چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:راه رفتن روی آب,سگ شکارچی,شکارچی,برکه,آبگیر,نیچه,,
ارسال توسط سورنا

سخنان و گفتار رهايی بخش اشو

 

"DeleAria Group www.delearia.com"

 



ادامه مطلب...

تاريخ : شنبه 19 فروردين 1391برچسب:نیچه,ساحت,فراموش,فراموشی,,
ارسال توسط سورنا

بنام خدا


روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند و او را بدینگونه سیر نمایند...

پس از 70 سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او غذا نبرید، بگذارید امتحانش کنیم آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه بت پرستی که در دامنه کوه خانه داشت رفت و از او درخواست نان کرد، بت پرست 3 قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد.

سگ نگهبان خانه بت پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت...

مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد.

مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟

سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم...

تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک بت پرست آمدی و طلب نان کردی...مرد با شنیدن این سخنان منقلب شد و به عبادتگاه خویش بازگشت و توبه کرد...

 

 

 سخن روز : آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفته  ای، از این آشفته ام که دیگر نمیتوانم تو را باور کنم. فریدریش نیچه





تاريخ : یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:خداپرست,خداپرستی,نیچه,فریدریش نیچه,آشفته,باور,,
ارسال توسط سورنا
ارسال توسط سورنا
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 78 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی