به نام خدا
با حرکت کاروان نمادین علی بن موسی الرضا
|
زنگ شتران کاروان امام رضا (ع) باردیگر در ابرکوه پیچید |
همزمان با سالروز ورود امام رضا (ع) به ابرکوه، بار دیگر این شهر حال و هوای عرفانی به خود گرفت و کاروان نمادین امام رضا (ع) در ابرکوه به حرکت درآمد. |
به گزارش میراث آریا(chtn)، به نقل از روابط عمومی اداره کل میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان یزد، مسوول میراث فرهنگی شهر ابرکوه در این باره گفت: با پیگیریهای انجمن حامیان میراث فرهنگی این شهر، با بررسی خط سیرهجرت تاریخی امام رضا(ع) از مدینه به مرو، با توجه به اینکه روز ۱۷ آبان ماه سال ۱۹۵ خورشیدی برابر با هشتم ربیع الاخر سال ۲۰۱ هجری قمری همزمان با ورود حضرت (ع) به ابرکوه است کاروان نمادین حضرت امام رضا (ع) در این شهر به حرکت درآمد. |
بنام خدا
|
||
|
||
|
||
سورنا لطفی نيا : | ||
اهالی روستای علی آباد در نزديکی جنگل ابر، به همراه برخی نمايندگان مجلس در اين منطقه، 140 اصله درخت در جنگل ابر را بريدند. اين درحالی است که پيش از اين گفته شده بود که جادهی ابر، از اين جنگل نخواهد گذشت. |
یک نفر دنبال خدا می گشت،شنیده بود که خدا آن بالاست و عمری دیده بود که دستها روبه آسمان بالا می روند.پس هر شب از پله های آسمان بالا می رفت، ابرها را کنار می زد،چادر شب آسمان را می تکاند ، ماه را بو می کرد و ستاره ها را زیر ورو او می گفت: خدا حتما یک جایی همین جا هاست. و دنبال تخت بزرگی می گشت به نام عرش؛ که کسی بر آن تکیه زده باشد. او همه ی آسمان را گشت اما نه تختی بود و نه کسی. نه رد پایی روی ماه بود و نه نشانه ای لای ستاره ها. از آسمان دست کشید، از جست و جوی آن آبی بزرگ همان وقت نگاهش به زمین زیر پایش افتاد.زمین پهناور بود و عمیق.پس جا داشت که خدا را در خود پنهان کند زمین را کند،ذره ذره و لایه لایه و هر روز فروتر رفت و فروترخاک سرد بود و تاریک و نهایت آن جز یک سیاهی بزرگ چیز دیگری نبودنه پایین و نه بالا، نه زمین و نه آسمان. خدا را پیدا نکرد. اما هنوز کوه ها مانده بود. دریاها و دشت ها هم. پس گشت وگشت و گشت. پشت کوه ها و قعر دریا را، وجب به وجب دشت را. زیر تک تک همه ی ریگها را. لای همه ی قلوه سنگ ها و قطره قطره آبها را. اما خبری نبود از خدا خبری نبود. نا امید شد از هر چه گشتن بود و هر چه جست و جو آن وقت نسیمی وزیدن گرفت. شاید نسیم فرشته بود که می گفت خسته نباش که خستگی مرگ است. هنوز مانده است، گسترده ترین و زیباترین و شگفت آور ترین سرزمین هنوز مانده است. سرزمین گمشده ای که نشانی اش روی هیچ نقشه ای نیست. نسیم دور او را گشت و گفت: "اینجا مانده است، اینجا که نامش تویی" و تازه او خودش را دید، سرزمین گمشده را دید. نسیم دریچه ی کوچکی را گشود،راه ورود تنها همین بود و او پا بر دلش گذاشت و وارد شد. خدا آن جا بود بر عرش تکیه زده بود و او تازه دانست عرشی که در پی اش بود، همین جاست سال ها پس از آن ، وقتی که او به چشم های خود برگشت، خدا همه جا بود؛ هم در آسمان هم در زمین. هم زیر ریگ های دشت و هم پشت قلوه سنگ های کوه، هم لای ستاره ها و هم روی ماه!!!
روانشاد مهربان خاني : |
جشن نوروز و ماه فروردين با گذشت زمان دوباره رسيد داد اين مژده را چو باد بهار گل زشادي شكفت و سبزه دميد ابر شد مست و از سرمستي كوس شادي نواخت بر كهسار بر سر و روي گل گلاب افشاند گشت شاداب چهره گلزار باد نوروز و ابر فروردين همه جا فرش سبزه گستردند بهر آذين باغ و زيب چمن نرگس و سوسن و گل آوردند
كه به روز ششم رسد از راه باز جشني بزرگ و نيك آيين جشن پيدايش اشوزرتشت روز خرداد و ماه فروردين
هم درين روز، شتاشوزرتشت ديده بر روي اين جهان بگشود به ره راستي خلايق را در همين روز رهبري فرمود
باد فرخنده بر همه اين جشن جشن پيدايش پيمبر ما آن كه در روزگار گمراهي شد به امر خداي رهبر ما
آن كه فرمود از براي نجات ره يكي هست و هست آن ره راست هر كه در اين طريق گام نهاد لاجرم آن كند كه يزدان خواست
آن كه فرمود پاكي تن و جان باعث شادي است و خوشبختي پاك داري اگر درون و برون دور ماني ز رنج و از سختي
آن كه تعليم داد مردم را هم به پندار نيك و هم گفتار كه ازين دو پديد مي گردد سومين اصل، نيكي كردار
آن كه گفتار آسماني او همچو خورشيد هست تابنده روشني بخشد و دهد گرمي تا جهان هست هست پاينده
بر روانش هزار بار درود كه به ما راه زندگي آموخت پرتو پاك مهر يزدان را در دل پيروان خود افروخت |